To ignore is to court nostalgia

ساخت وبلاگ

الف عزیزم، نمی توانم بگویم از داشتنت چقدر خوشحالم. یعنی می گویم. هر روز. اما هر چقدر بگویم باز هم کم است. باز هم حق مطلب ادا نمی شود. الف عزیز، ما امروز صبح به کافه ی مورد علاقه من رفته ایم، از آن قهوه و کیک محبوبمان را گرفته ایم و چون ویروس لعنتی نمی گذارد در کافه بنشینیم زیر درختی ایستاده ایم و صبحانه خورده ایم. سیگارها را کنار قهوه روشن کرده ایم و بعد رفته ایم تا ایستگاه اتوبوس. شر ور گویان. خندان. دیالوگ بهمن مفید در فیلم قیصر را تکرار کنان. یاد بیژن مفید کنان. دیگه این دل واسه ما دل نمیشه خوانان. در ایستگاه اتوبوس ایستاده ایم. تو روی ساوند کلاود آهنگ را پیدا کرده ای. من را محکم بغل کردی و من سرم را روی شانه ات گذاشتم و با هم به صدای بیژن مفید گوش دادیم. الف عزیزم، این لحظه را کنار خیلی لحظه های زیبای دیگر با تو در دلم ثبت کرده ام. چرا که می دانم تو دیگر ایستگاه آخری. می دانم که تمام آن لحظه های سخت و زهر مار دیگر مردان به پایان رسیده و تو این جایی؛ تو که مهربان ترینی. الف جان به عکس کوچکمان روی میزم از آن عروسی زیبای تابستانی دوستانمان در وین نگاه می کنم و دلم غنج می رود. می گذارم قلبم سرشار از این همه گرمای طلایی بشود. جهان دور و برم فرو می ریزد اما تو را به یاد می آورم و می دانم همه چیز خوب است. To ignore is to court nostalgia...ادامه مطلب
ما را در سایت To ignore is to court nostalgia دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : observations بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 14:28

اینستاگرام حساب کاربری ام را ربوده. بله می خواهم از فعل ربودن استفاده کنم. و این باعث شده که وقت آزاد بیشتری داشته باشم. این وقت آزاد بیشتر تا الان که زندگی ام را متحول نکرده. بیشتر باعث شده کامنت های سمی پای توئیت های کانال توئیتر دانشگاه تهرانی ها بخوانم و برای نسل فعلی و نسل های آینده متأسف باشم. وقت آزاد از یک ور دیگر هم بیشتر شده. اشتراک نتفلیکس را کنسل کرده ام و می خواهم ببینم تا کی می توانم بدون آن سر کنم. شاید فقط همین ماه. ون نوامبر هنوز کشنده نیست. برگ های زرد و نارنجی دور و برمان ریخته و گاهی آفتاب بی رمقی می تابد. هنوز شعله ی گرم ایران رفتن در قلبم روشن است. می توانم دوام بیاورم. اما زمستان که برسد احتمالاً برای ساختن سپر مدافع به سریال های ابلهانه­ی آمریکایی احتیاج دارم. با این حال گفتم بگذار کاری بکنم. نوشتن در وبلاگی که کسی دیگر نمی خواند آن کار بود. و گوش دادن به آهنگ قدیمی رضا یزدانی که همزمان هم دوستش دارم و هم از آن بدم می­آید. دلیل این به به آن گوش می دهم این است که تازگی وقتی برای اولین بار بعد از دوسال در خیابان های تهران قدم زدم، این اهنگ را برای خودم گذاشتم و چیزی شکل گرفت. «خودمو گوشه ی آسفالت جا گذاشتم تو اتوبان» جیزی مثل یک خاطره­ ی جامد. این جوری است که من بعضی خاطره ها را صدا می کنم. خاطره هایی که ملموس و واضحند و حس مشخصی ایجاد کرده اند. و من این خاطره را برای روشن نگه داشتن آن شعله ای که بالاتر گفتم لازم دارم. چیزی در سرم هست، مثل بوی خاک باران خورده. شاید آن شب نم باران هم می­زد. To ignore is to court nostalgia...ادامه مطلب
ما را در سایت To ignore is to court nostalgia دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : observations بازدید : 94 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 18:58

اکر می توانستم با خودم از ایران درخت می آوردم. یک درخت نارنج و یک بوته ی یاس از حیاط خانه ی مادربزرگم در شیراز. آن درخت خرمالوی توی حیاط پشتی خانه خودمان. یکی از چنارهای ولیعصر. درخت لیمو و انجیر باز هم از خانه ی مادربزرگم. یکی از درخت های توت و بید شهرک آپادانا. یکی از درخت های چنار خیابان ولیعصر. یک درخت پسته از جایی در کرمان که هرگز ندیده ام. یک درخت انار. یک درخت لیموشیرین.

To ignore is to court nostalgia...
ما را در سایت To ignore is to court nostalgia دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : observations بازدید : 114 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:03

گفت اسمش یعنی کماندار یک بار خیلی سال پیش ترسیدم چیزهایی که می نویسم به خصوص اگر کمی در مورد خودم باشد، اتفاق بیفتد. پس همه را پاره کردم ریختم دور و دیگر هیچ وقت داستانی ننوشتم که کمی از خودم تویش باشد. بعد فکر کردم می توانم جهان را گول بزنم. خودم را. خواننده را. همه را. خودم را پخش کردم توی شخصیت ه To ignore is to court nostalgia...ادامه مطلب
ما را در سایت To ignore is to court nostalgia دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : observations بازدید : 119 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:00

اخطار: پست پیش رو خطر اسپویل رمان عشق در زمان وبا را دارد دارم عشق در زمان وبا را دوباره می خوانم. دلم برایش تنگ شده بود. این بار هم مثل دفعه ی اول شروعِ داستان توجهم را جلب کرد. دقت کرده اید که مارکز چطور این رمان را شروع می کند؟ نه از شخصیت اصلی بلکه از شخصیتی نسبتاً فرعی. یعنی اگر بار اولمان باش To ignore is to court nostalgia...ادامه مطلب
ما را در سایت To ignore is to court nostalgia دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : observations بازدید : 124 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 21:55

نمی توانم دست از فکر کردن به ادبیات فارسی بکشم. این هم از تبعات این است که به طور کلی نمی توانم دست از فکر کردن به ایران بکشم. نمی توانم بی خیال باشم. نمی توانم رهایش کنم و پشت سرم را هم نگاه نکنم. دلم می­ خواهد کاری بکنم. فریادی بزنم، چیزی را تغییر بدهم یا به وجود بیاورم. ممکن است؟ نمی دانم. به نظ To ignore is to court nostalgia...ادامه مطلب
ما را در سایت To ignore is to court nostalgia دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : observations بازدید : 129 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 21:55